سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

 

این سخنان همه گواهی می دهند که،در انسان،خدا نهفته است!گِل،آن را فرو پوشیده است.انسان یک موجود طبیعی است که روح الهی را در خویش پنهان دارد.این تنها موجود ثنوی هستی است؛خداآگاهی و اراده و آفرینندگی مطلق است.طبیعت،نظامی فاقد اراده و احساس و ابداع،و آدمی تنها موجودی نیمه خاک – نیمه خدا و شگفتا!جمع دو نقیض،جمع دو مطلق،جمع دو بی نهایت!با چه تعبیری بلیغ تر از آنچه قرآن گفته است:«انسان،روح خداوند و لجن رسوبی زمین»؛یک «عالم صغیر»!یعنی طبیعتی که در آن خدا هست.

و اکنون،بر فراز منارهء معبد خویش که از قلب تاریخ بشری سر بر کشیده است،به تماشا می نگرم و به اعجاب می شنوم که به زبان کفر و دین،شرک و توحید،مادّیّت و معنویّت،فلسفه و حکمت،قدیم و جدید،شرق و غرب،عقل و اِشراق،علم و ادب،مذهب و هنر،روانشناسی و عرفان،همه همین آیه را تفسیر می کنند.

 

گیلگمش،قهرمان اساطیری سومر،که هنوز از پس دیوار زمان،فریادش به گوش می رسد و طنین دردش در قرون خالی و خاموش گذشته های دور و متروک می پیچد.این «روح خدا» است که در کالبد «سفالین» او به ستوه آمده است.هزار سال پس از او،طغیان شاهین آسمان پروازی که،نتوانستند در قفس طلائی شاهی،به آب و دانه و چراغ ها و کاغذهای رنگین سرگرمش کنند؛و در میان پرده های خیال انگیز قصر ساکیا و جوش و خروش و رقص و آواز و شراب و شهوت و طلا،دغدغه ای را که در عمق فطرت او خانه دارد،آرام کنند.او از آن چه به فرزندان طبیعت،آرامش و اشباع می دهد،برید.

 

و دوازده قرن پس از او،در کویر سوخته و خلوت آن جزیرهء دروغین،باز آن روح را می بینم که از «مدینه»ء بی دردی که دل به جزیه و فیء و فتح و غارت و صدقات و شمشیرهای برّان و حکومت های بصره و کوفه و مصر و خراسان و عراق خوش کرده است،و در سعادت دنیا و آخرت،غرق آرامش و لذّت آرمیده است،نیمه شب گریخته و در خلوت خاموش باغ های خرمای بیرون شهر،در زیر مهتابی که درد می بارد،سر در حلقوم چاه فرو برده است و فریاد می کشد؛«زندانی بزرگ خاک»! عظمتی که در زیستن نمی گنجد.دلی که جامهء تنگ و کوتاهِ «بودن» را بر اندام خویش می درد؛و سری که طوفان های دریائی خشمگین و انفجارهای مهیب آتشفشانی ای دردناک را در خود می فشرد،و چه رنجی!رنجی که تا دم شمشیری کینه توز،آن قلّهء مغرور را شکافت،فریاد زد:

 

«به خداوندگار کعبه،رها شدم»!

 

ادامه دارد...